ضیافت

سلام

ضیافت

سلام

تو خدایی؟

روزی کودکی پا برهنه در برف پشت ویترین فروشگاهی ایستاده بود و داخل فروشگاه را نگاه می کرد. خانمی آمد و دست کودک را گرفت و به داخل فروشگاه برد و برای کودک کفش و لباس خرید. کودک یه نگاهی به خانم کرد و گفت:تو خدایی؟ خانم جواب داد، نه؛ من یکی از بنده های خدا هستم. کودک گفت از همان اول هم میدانستم با خدا نسبتی دارید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد